کاش میشد فهمید از تپش های هراس فاصله رنجیده ای،
یا من از کوچ احساس تو از ییلاق نگاه خاطره بی خبرم!
هر کجا هستی و هر بار با دویدن هایت از شن ماسه دیروز،
دل به دریای خیالم می زنی بر سخره ام ریز سرگردانی خلیج شانه ات را که جزیره نجات من و تو همین تاباتاب دلتنگی هاست.
****
زندگی رسم خوشایندی اگر بود،
چشمان تو آن را فهمید!
من که ابر بودم و قلب نوپای من از روز ازل می بارید!!
****
شبیه شاعر باران به چشمان تو محتاجم!
تو بگو دوستت دارم را
چگونه ذوب در احساس غزل باید کرد
تا عشق بنویسد غم دلتنگی را
**شاعر: نجمه محمدی***
آبخور دیار آفتاب...
ما را در سایت آبخور دیار آفتاب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : abkhora بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 23 شهريور 1399 ساعت: 21:08